معنی بی گناهی
لغت نامه دهخدا
بی گناهی. [گ ُ] (حامص مرکب) بی تقصیری و بی جرمی. (از ناظم الاطباء):
ازین بی گناهیش نخجیروار
گرفتند شیون به هر کوهسار.
فردوسی.
|| برائت. (یادداشت مؤلف):
جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟
حافظ.
|| عصمت. (یادداشت مؤلف):
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من بنمود خواهد بی گناهی.
(ویس و رامین).
فارسی به انگلیسی
Exoneration
حل جدول
زنا
بی گناهی
برایت
طلب بی گناهی
برائت
در عین بی گناهی
مظلومانه
شاعر انگلیسی دیوان نغمه های بی گناهی
ویلیام بلیک
واژه پیشنهادی
نامه سفیدی
شاعر اثر نغمه های بی گناهی
ویلیام بلیک
کارگردان فیلم بی گناهی در شهر
منوچهر صادق پور
تئاتری با بازی شهین علیزاده
دوران بی گناهی
رمانی از ایدیت وارتون
عصر بی گناهی
فارسی به عربی
براءه
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
98